...یکی از بزرگترین لطفهای خداوند به من، شغلم بوده است.
بی اغراق باید گفت روانشناس بودن و مشاور بودن یکی از پرمعنا ترین انواع زندگی است.
یک روان درمانگر و مشاور، هر روز در کار خلق جدیدی است:
ساختن یک زندگی، نوسازی ساختمان یک باور، سم زدایی یک تفکر آسیب زا، افشاندن عطر شادمانی در کوچه پس کوچه های یک ذهن، رهانیدن یک روح از قفس رنجهای خودساخته، معنابخشی به یک زندگانی راکد، طراوت زایی در کویر یک روان، معماری یک زندگی جدید در اوج ناامیدی یک روح...
مردم غمگین و ناامید،بی انرژی و بی روحیه،پژمرده و ناراحت به دفتر تو می آیند و اینک این توئی و ویرانه ای که باید بسازی اش...
آه که چه لذتی دارد وقتی از مراجعی می پرسی "چه کسی معرف من به شما بوده؟" و او جواب میدهد فلانی... و ادامه می دهد: از وقتی پیش شما اومده زندگیش از این رو به اون رو شده و...
این گفتگوها تقریبا در زندگی تمام مشاورین و روان درمانگران روی می دهد...
برداشتن بار رنج از دوش دیگران، نشاندن لبخند بر لبان یک انسان دردمند، رهانیدن یک کودک از قفس رنجهای تحمیلی، بازکردن مسیر پریدن یک نوجوان در آستانه زندگی، استحکام بخشی یک کلبه کوچک ازدواج در حال ویرانی و... گوشه ای از لذتهای آشکار و نهان زندگی یک روانشناس است.
بی دلیل نیست که یک روانشناس، شب بعد از 10 ساعت مشاوره دادن وقتی از دفترش بیرون می آید همانقدر پرانرژی است که صبح بوده است...
باور من این است که احساس زنده بودن و زندگی کردن و دوری از حس بیهودگی و ناارزشمندی بیش از همه در روانشناسان و مشاوران باید وجود داشته باشد.
انسانی که به دور از هرجریان سیاسی و مذهبی و جغرافیایی و نژادی و... تنها به یک چیز می اندیشد:
رسالتش، که همانا کاستن از رنج بشریت است...
مشخصات مدیر وبلاگ
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دسته بندی موضوعی